تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۴
کد خبر : 20715

خاطره دیدار احمد دهقان با سردار سلیمانی/ او سلطان قلب‌‌ها بود

خاطره دیدار احمد دهقان با سردار سلیمانی/ او سلطان قلب‌‌ها بود

خاطره دیدار احمد دهقان با سردار سلیمانی/ او سلطان قلب‌‌ها بود

او فاتح سرزمین‌ها نبود، او سلطان قلب‌ها بود. به همین دلیل است که روزگار ما به قبل و بعد از او تقسیم می‌شود و به همین دلیل است که آیندگان نام او را هم سنگ همه سرداران ایرانی خواهند دانست.

خاطره دیدار احمد دهقان با سردار سلیمانی/ او سلطان قلب‌‌ها بود – اخبار فرهنگی –

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، احمد دهقان نویسنده آثاری چون مأموریت تمام، لحظه‌های اضطراب، روزهای آخر، ستاره‌های شلمچه، سفر به گرای 270 درجه، من قاتل پسرتان هستم، دشت‌بان، پرسه در خاک غریبه، بچه‌های کارون و … دلنوشته‌ای به مناسبت شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به نگارش درآورده است که ذیل امده است:

مردان بزرگ آنچنان می‌میرند که زندگی کرده باشند و چه خوش گفته است ابوالفضل بیهقی در وصف حسنک و کسانی که او را بردار کشیدند: «او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند، رحمه‌الله علیهم. و این افسانه‌ای است بسیار با عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت، از بهر حُطام دنیا، به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند.»

درباره حاج قاسم سلیمانی خیلی حرف‌ها می‌توان زد و می‌شود از هر زاویه‌ای به زندگی و شخصیت او نگاهی انداخت و به تماشایش نشست، اما من به عنوان یک نویسنده می‌خواهم از منظر و نگاه خودم از او بگویم. از او که مثل هیچ کس نبود.

سال 1376 بود داشتم کتابی می‌نوشتم درباره قاسم میرحسینی؛ معاون او در دوران جنگ هشت ساله، قرار شد یک صبح تا شب بروم کرمان و حج قاسم از او برایم بگوید بلیت اولین پرواز را گرفته بودند که بروم و همان شب یا آخرین پرواز برگردم.

صبح آفتاب نزده رسیدم کرمان، ماشینی برای بردنم فرستاده بودند و مرد بلندقامتی که به استقبال آمده بود، پرسید حاج قاسم را دیدی؟ گفتم نه، گفت کاری پیش آمده و مجبور شده با همین پرواز برود تهران و دنبالت فرستاده بود. بگویند تا ظهر برمی‌گردد. رفتیم مهمانسرای لشکر 41 که نمی‌دانم در کدام خیابان شهر بود. خانه‌ای دو طبقه که با دری کوچک و نفررو، به خانه کناری راه داشت. همان روز فهمیدم که منزل حاج قاسم است، آمدند گفتند که او گفته برای این که معطل نمانی، شهر را نشانت بدهیم؛ و موزه جنگی که در حال ساخت بود رفتیم میدان گنجعلی‌خان و حمام وکیل و موزه علی اکبر صنعتی و… ظهر برگشتیم، دوباره همان مردم بلند قامت با شرمندگی پیش آمد و گفت حاجی از تهران زنگ زده و گفته ازت عذرخواهی کنیم و گفته تا عصر برمی‌گردد. خجالت کشیدم از این حرفش، من نویسنده گمنامی بودم و او فرمانده یک لشکر نام‌آور؛ و او به خاطر دیرکردش کسی را فرستاده بود تا…

با پرواز عصر نیامد، همان مرد بلندقامت آمد و باز همان پیام را آورد و گفت حاج قاسم گفته شب می‌آید. دم غروب کنار پنجره طبقه دوم ایستاده بودم که دیدم آمد. از ماشین پیاده شد و از همان در نفررو رفت توی آن یکی خانه و بعد از ده دقیقه یک ربعی، با لباس راحتی برگشت و آمد داخل ساختمان.

در را که باز کردم، مرا در آغوش گرفت و عذرخواهی کرد و باز خیس عرق شدم… نشستم به صحبت وسط حرف‌ها و خاطرات بود که گفت شام‌مان را آوردند و تا نیمه‌های شب از میرحسینی گفت و گاه بغض کرد و گاه خندید. در میان گفتگو حرفی زد که هنوز که هنوز است، از یادم نرفته، خاطراتش رسیده بود به عملیات کربلای پنج و سختی‌های آن عملیات و شهادت قاسم میرحسینی‌اش. وسط حرف‌ها گفت: من در روزگار علی بن ابیطالب نبودم که جنگ مالک اشتر را ببینم، اما اگر مالک اشتر هم مثل میرحسینی می‌جنگیده و اگر او هم در صحنه‌ای سخت محاصره جنگ مثل مسیرحسینی بوده واقعا شجاع و دلیر بوده. این تعبیرش از میرحسینی آنچنان مرا شگفت‌زده کرد که هنوز آن را به یاد دارم و هیچگاه از یادم نرفته و نمی‌رود.

نیمه‌های شب بود که گفتگومان تمام شد و او رفت تا نزدیکی‌های صبح به نوارها گوش دادم و صبح اول وقت آماده رفتن شدم. در تاریکی هوا پایین که ای وای… او را دیدم. آمده بود به بدرقه یک نویسنده گمنام. باید بودید و می‌دید که چقدر خجالت کشیدم و باید بودید و با دو تا چشم‌های خودتان می‌دید که چگونه او قلب‌ها را فتح می‌کند. مرا با ماشین آوردند تا پای پرواز و آفتاب نزده رسیدم تهران.

چند ماه بعد کتاب آماده شد. یک نسخه از متن را فرستادند حاج قاسم هم بخواند. چند روز بعد خبر دادند دست‌نوشته‌ای برایت آمده رفتم و گرفتم و ای وای… نوشته‌ بود گریستم و خواندم. نوشته بود حاضرم تمام ثواب شب‌های عملیات کربلای پنج را با این کتاب عوض کنم… نوشته بود…

او فاتح سرزمین‌ها نبود، او سلطان قلب‌ها بود. به همین دلیل است که روزگار ما به قبل و بعد از او تقسیم می‌شود و به همین دلیل است که آیندگان نام او را هم سنگ همه سرداران ایرانی، از آریوبرزن و سورنا و بهرام چوبین تا رئیس علی دلواری و میرزاکوچک‌خان خواهند دانست. سلام خدا بر او، در آن روز که متولد شد، آن روز که به شهادت رسید و در آن روز که برانگیخته خواهد شد که پایانی جز شهادت ظلم بر او بود.

انتهای پیام/

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.